ریحانه خانمریحانه خانم، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

ریحانه نفس مامان و بابا

عید قربان مبارک

دیروز دخترم را به قربانگاه بردم ، قربانی دخترم موهای زیبای سرش بود بالاخره ریحانه جون راضی شد موهاشو بزنم هم یه هوایی بخوره و هم یه تغییر دکور .دیروز باهم رفتیم یه عالمه ببعی  دیدیم ورفتیم جشن عید قربان و بعد خرید کردیم و زیر بارون خیس شدیم . انقدر بزرگ شدی که به مامان برای رفتن به جایی اجازه میدی و میگی برو اجازه دادم  و یا ازت پرسیدم فردا بری مهد خاله بهت چی میگه گفتی میگه وای وای... موهات کو  ویا بهت گفتم کچل جواب دادی من مو دارم در صورتی که ما در مورد صحبت خاله و کلمه کچل چیزی نگفته بودیم بهت گفتم موهاتو زدی بری سربازی گفتی نه میخوام برم مشهد با قطار . حتما به ادامه مطلب سر بزنید ...
7 آبان 1391

عذر خواهی

عزیز دلم یه موقع فکر نکنی که دوران کودکی بدون شادی و مهمانی و بازی داشتی نه عزیزکم تو هم پارک میری هم مهمانی و هم خرید هر چیز یکه بخواهی و... هر روزت پر از خاطره و حرف های شیرینیت، برات بگم که ٨٠در صد مکالمه من و بابایی راجب تو و لحظات زیبای تو هست اما مشغله کاری مامان زیاده و کمی هم تنبل توی ثبت خاطرات مصور شما حالا هم چند تا عکسی که توی گوشیم دارم برات می ذارم راستی اینم بگم که کیفیت گوشیم خیلی کمه و بابایی هم فعلا قصد خرید دوربین جدید نداره.  ادامه مطلب را ملاحظه فرمایید. روز جشن تولد٢ سالگیت توی مهد به همراه ارشیدا پرنیا و ریحانه در محوطه دانشگاه همراه باخاله مائده عازم زیارت امامزاده صالح اولین کار دستی...
22 مهر 1391

دوست دارم

هر کسی رو می تونستم دوست داشته باشم .......                        اگر دوست داشتن رو از تو آغاز نمی کردم......! ریحانه جان داری بزرگ میشی حالا برام آرزوست که دقیق تعریف کنی از مهد از اون روزی را که خاله برای ما می نویسه ( امروز ٥ بار سرویس رفته ) برای ما چنین اتفاقی تا حالا نیافتاده و دیگر چیزها و مانند (خوردن بیش از ٧ نوع میوه در یک روز) و.... و اتفاقات روز مره دیگر،
20 مهر 1391

دوست نداشتن مهدو بعد تغییر

سلام دخترم نمیدونم چه مشکلی با مهد پیدا کردی که هر وقت می گم از مهد چه خبر ؟ فقط می گی من مهد دوسن ندارم. ولی مامان میگه بیشتر بچه ها راحت وارد مهد میشن . صبحها گریه و ناراحتی تو برای ما غصه شده ،درحال حاضر دعای ما شده شما با مهد اشتی کنی اینها درد دلهایی بابایی بود اما من برات بگم که خدا رو شکر بعد از دوهفته تلاش و صبحت با شما و گفتن قصه های قشنگ از بچه های خوبی که مهد می رن و شعر و نقاشی یاد می گیرن و صحبت با مشاوره مهد که چندتا از راهنمایی هاشون الحق و الانصاف کار ساز بود بالاخره چهار پنج روزی می شه که با اشتیاق میری روز های اول فقط بغل خاله بهاره و اگر نبود خاله سهیلا و حالا هر کدام از مربی ها حتی دیروز صبح که مشغول تاب با...
17 مهر 1391

اینم برای مامان باباهای خوب

هزار نكته باريك‌تر از مو در نقاشي‌ بچه‌ها   آيا تا به حال به نقاشي كودكان توجه كرديد يا به عنوان يك چيز پيش‌پاافتاده از كنارشان رد شده‌ايد؟ نقاشي كودكان وسيله انتقال پيام است. كودك از طريق نقاشي، براي بزرگسالان و گاه براي دنيا پيام مي‌فرستد.   نقاشي‌هاي او وسيله‌اي براي بيان خويشتن، فرار از آزارهايي كه ديده و نمادين كردن تابوهايي است كه با رنج بچه‌ها ارتباط دارد و آنان قادر به بيان اين رنج‌ها از طريق زبان نيستند. كودك اغلب درون خود را به وسيله كشيدن نقاشي عيان مي‌سازد و علايق، عقده‌ها، كمبودها و تمايلات خود را ناخودآگاه در نقاشي‌هايش به كمك سمبل نشان مي&z...
1 مهر 1391

روز دختر

امیدوارم مثل حنا با مسئولیت،مثل کزت صبور،مثل ممول مهربون ،مثل جودی شادوسرزنده و مثل سیندرلا خوشبخت باشی. با تمام وجودم دوست دارم با اونکه دیشب نیم چه سرمایی خوردی ولی خیلی خیلی خانومی و اصل موضوع روز ولادت حضرت معصومه  مبارک ...
30 شهريور 1391

خانم خانما

سلام عروسکم امروز یک هفته از پایان تعطیلات خوب تابستانی می گذره امسال هم با حضور شیرین تو تعطیلات خوبی رو با هم گذروندیم و دلم نمی خواست تمام بشه و مجبور باشم بازهم تورو از خودم دور کنم و بذارم مهد اما چیکار میشه کرد تا این دوری ها و سختی ها نباشه شیرینی های زندگی به چشم نمی یاد . امسال با همکاری خانم خوشگل مامان ٢ مرحله سخت رو پشت سر گذاشتیم اولیش ترک شیر خوردن با شیشه و دوم کنار گذاشتن پوشک که خدارو شکر هر دو موردشو طی زمان یکماه و نیم با موفقیت گذروندیم  که هر کدوم برای خودش قصه ای داشت . اما قصه شیشه شیر یه روز عصر جمعه خواب بودی و از صبح هم هزار ماشااله خوب غذا خوردی و شب هم شام خونه عمو علی دعوت بودیم من هم فرصت و غنیمت ش...
26 شهريور 1391