ریحانه خانمریحانه خانم، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره

ریحانه نفس مامان و بابا

30/3/91

موقعی که می خوای بخوابی دستای کوچولوت رو حلقه می کنی دور گردنم و منم از گرمای نفست اوج می گیرم تو آسمونا ، می رم پیش خدا و می گم خدایا من لایق این همه لطف تو نبودم که فرشته نازی رو تو زندگی شیرینمون قراردادی و از شرمندگی محبت خدا بغضم می گیره و تو هم توی عالم خواب و بیدار هر از چند گاهی چشمات و باز می کنی و من رو چک می کنی که خوابم یا بیدار منم نفس نمی کشم که هوای نفس تورو حس کنم . ریحانه جون امیدوارم بتونم تو گل خوشبوی الهی را همیشه باطراوت و شاداب حفظ کنم .
30 خرداد 1391

حرف دل

تمام لحظه هام به یاد تو سپری می شه و برات ارزوی بهرین لحظه ها رو دارم عزیز دلم از اینکه صبح ها با ناراحتی و گریه می ر ی تو کلاس خیلی ناراحتم و امیدوارم روز های خوبی رو سپری کنی و گریه فقط برای لحظه جدایی باشه دوست دارم به اندازه تمام ثانیه های عمرم  
5 ارديبهشت 1391

دندان خراب

عزیزکم چند روزی میشه که صبحها وقتی می خوای بری مهد از درب ورودی بیقراری می کنی و نمیدونم چرا از مهد زده شدی امروزم که شنبه بود دیگه بدتر منهم دلتنگتم صبح که با گریه رفتی منم بغضم گرفت و سرم داغ شد انگار دنیا فرو ریخت کاش همیشه پیشم بودی شیرین زبونم راستی یه خبر بد دارم دیشب به طور اتفاقی متوجه شده که دندان آخریت یه خال سیاه روش افتاده امیدوارم خرابی نباشه وگرنه با عدم پذیرش دکتر توسط تو من چه کنم؟(با برخورد بابات چه کنم؟)شایدم علت بیقراریهای شبانت همین باشه خدا به دادم برسه.
17 دی 1390

لذت خواب

مامان جون سلام روز های طولانی ماه مبارک منو خسته کرده متاسفانه عکس جدیدی ازت ندارم که تو وبلاگت بذارم ان شااله روزهای آینده جبران می کنم اینم یه عکس از خوابهای شیرین تو که بعد از کلی شیطنت خوابیدی خیلی دلم برات تنگ شده هر روز صبح که می خوام بیام سرکار کلی با خودم کلنجار می رم که امروزو مرخصی بگیرم و کنار تو توی خونه باشم اما.... ...
26 مرداد 1390
1