ریحانه خانمریحانه خانم، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

ریحانه نفس مامان و بابا

نماز خوندن

چند وقته که وقتی صدای اذان رو می شنوی یا ایینکه من یا بابایی نماز می خونیم شما هم مشغول به عبادت می شی راستی یادم اومد که یکبار بعد از پخش شدن صدای اذان مستقیم رفتی سراغ دستشویی و وضو گرفتی الانم که دارم می نویسم باورم نمی شه که اینقدر قشنگ وضو گرفتی ای کاش عکس می گرفتم ولی اونقدر سریع اتفاق افتاد که مجال عکاسی نداشتم ...
28 آذر 1391

گوشه ای از سفر شمال پاییز 91

اگه اشتباه نکنم و درست یادم باشه اواخر ابان بود که رفتیم شمال چهار شنبه شب راه افتادیم و نیمه های شب رسیدیم. شما تو ماشین یعد از اینکه لقمه های کتلتی که مامان جون(مامان بزرگ زیور) برات درست کرده بود خوردی خوابیدی حدود ساعت چهار صبح بود که رسیدیم و نفس مامان رفت ج ی ش کرد و دوباره خوابید صبح از صدای پرنده ها(اردک مرغ خروس غاز) بیدار شدی و خوشحال بودی و تا ته باغ رفتی منم از فرصت استفاده می کردم و یه تخم مرغ محلی آب پز و یه لیوان شیر گاو تازه می اوردموهمونجا می دادم به خوردت( این کار هر ٢ روز اقامتمون بود) بعد هم که می امدی داخل خونه با ما لقمه می خوردی . خداییش هوا عالی بود من با خودم کلی لباس گرم و بافتنی برده بودم اما هیچ کدومش استفاده نشد...
21 آذر 1391

عذر خواهی

عزیز دلم یه موقع فکر نکنی که دوران کودکی بدون شادی و مهمانی و بازی داشتی نه عزیزکم تو هم پارک میری هم مهمانی و هم خرید هر چیز یکه بخواهی و... هر روزت پر از خاطره و حرف های شیرینیت، برات بگم که ٨٠در صد مکالمه من و بابایی راجب تو و لحظات زیبای تو هست اما مشغله کاری مامان زیاده و کمی هم تنبل توی ثبت خاطرات مصور شما حالا هم چند تا عکسی که توی گوشیم دارم برات می ذارم راستی اینم بگم که کیفیت گوشیم خیلی کمه و بابایی هم فعلا قصد خرید دوربین جدید نداره.  ادامه مطلب را ملاحظه فرمایید. روز جشن تولد٢ سالگیت توی مهد به همراه ارشیدا پرنیا و ریحانه در محوطه دانشگاه همراه باخاله مائده عازم زیارت امامزاده صالح اولین کار دستی...
22 مهر 1391

دوست نداشتن مهدو بعد تغییر

سلام دخترم نمیدونم چه مشکلی با مهد پیدا کردی که هر وقت می گم از مهد چه خبر ؟ فقط می گی من مهد دوسن ندارم. ولی مامان میگه بیشتر بچه ها راحت وارد مهد میشن . صبحها گریه و ناراحتی تو برای ما غصه شده ،درحال حاضر دعای ما شده شما با مهد اشتی کنی اینها درد دلهایی بابایی بود اما من برات بگم که خدا رو شکر بعد از دوهفته تلاش و صبحت با شما و گفتن قصه های قشنگ از بچه های خوبی که مهد می رن و شعر و نقاشی یاد می گیرن و صحبت با مشاوره مهد که چندتا از راهنمایی هاشون الحق و الانصاف کار ساز بود بالاخره چهار پنج روزی می شه که با اشتیاق میری روز های اول فقط بغل خاله بهاره و اگر نبود خاله سهیلا و حالا هر کدام از مربی ها حتی دیروز صبح که مشغول تاب با...
17 مهر 1391

خانم خانما

سلام عروسکم امروز یک هفته از پایان تعطیلات خوب تابستانی می گذره امسال هم با حضور شیرین تو تعطیلات خوبی رو با هم گذروندیم و دلم نمی خواست تمام بشه و مجبور باشم بازهم تورو از خودم دور کنم و بذارم مهد اما چیکار میشه کرد تا این دوری ها و سختی ها نباشه شیرینی های زندگی به چشم نمی یاد . امسال با همکاری خانم خوشگل مامان ٢ مرحله سخت رو پشت سر گذاشتیم اولیش ترک شیر خوردن با شیشه و دوم کنار گذاشتن پوشک که خدارو شکر هر دو موردشو طی زمان یکماه و نیم با موفقیت گذروندیم  که هر کدوم برای خودش قصه ای داشت . اما قصه شیشه شیر یه روز عصر جمعه خواب بودی و از صبح هم هزار ماشااله خوب غذا خوردی و شب هم شام خونه عمو علی دعوت بودیم من هم فرصت و غنیمت ش...
26 شهريور 1391

کاج

عروسک شیطونم صبح ها که میرسیم نزدیک مهد از خواب بیدار می شی و مابقی راه رو خودت میری قربون اون پاهای کپل و قدمهای کوچولوت بشم الهی بعدم به من می گی ازکنار بیا ماشین می اد.             نزدیک درختای سرو هم که می رسی ازم کاش(کاج) می خوای یعنی ما هر روز بعد از اینکه کلی تاب بازی و سرسره و الاکلنگ بازیکنیم  و یه دوری هم با  اون سفینه به گل نشسته مهدبزنیم  می ریم طرف دستشویی کاج و می شوری و هر روز با یه کاج وارد کلاست می شی نمی دونم خاله بهار با این همه کاج های تو چه می کنه
17 مرداد 1391

خرید شگفت انگیز

چهارشنبه ای از سرویس که پیاده شدیم مستقیم رفتیم تره بار و خرید کردیم توی مسیر شما کمکم کردی و یکی از بادمجان ها رو برام آوردی  وقتی هم که رسیدیم خونه طبق عادت خودم به بابا زنگ زدی و گزارش کارتو با آب وتاب دادی برای اولین بار بود که بادمجان رو لمس کرده بودی و باهاش آشنا شدی      ...
25 تير 1391

شنا تو استخر بادی مهد

بعد از ظهر چهارشنبه ای یعنی ٢١ تیر وقتی اومدم دنبالت متوجه شدم که امروز برنامه شنا یا به قول خودت آب بازی داشتید و مامان دانیال لطف کرده عکاسی اون روز رو به عهده گرفته و منم با اجازه از عکسها استفاده می کنم. بقیه عکسها در ادامه مطلب ...
24 تير 1391