عید قربان مبارک
دیروز دخترم را به قربانگاه بردم ، قربانی دخترم موهای زیبای سرش بود بالاخره ریحانه جون راضی شد موهاشو بزنم هم یه هوایی بخوره و هم یه تغییر دکور .دیروز باهم رفتیم یه عالمه ببعی دیدیم ورفتیم جشن عید قربان و بعد خرید کردیم و زیر بارون خیس شدیم .
انقدر بزرگ شدی که به مامان برای رفتن به جایی اجازه میدی و میگی برو اجازه دادم و یا ازت پرسیدم فردا بری مهد خاله بهت چی میگه گفتی میگه وای وای... موهات کو ویا بهت گفتم کچل جواب دادی من مو دارم در صورتی که ما در مورد صحبت خاله و کلمه کچل چیزی نگفته بودیم بهت گفتم موهاتو زدی بری سربازی گفتی نه میخوام برم مشهد با قطار .
حتما به ادامه مطلب سر بزنید
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی