ریحانه خانمریحانه خانم، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره

ریحانه نفس مامان و بابا

گوشه ای از سفر شمال پاییز 91

1391/9/21 9:28
نویسنده : مامان و بابا
676 بازدید
اشتراک گذاری

اگه اشتباه نکنم و درست یادم باشه اواخر ابان بود که رفتیم شمال چهار شنبه شب راه افتادیم و نیمه های شب رسیدیم. شما تو ماشین یعد از اینکه لقمه های کتلتی که مامان جون(مامان بزرگ زیور) برات درست کرده بود خوردی خوابیدی حدود ساعت چهار صبح بود که رسیدیم و نفس مامان رفت ج ی ش کرد و دوباره خوابید صبح از صدای پرنده ها(اردک مرغ خروس غاز) بیدار شدی و خوشحال بودی و تا ته باغ رفتی منم از فرصت استفاده می کردم و یه تخم مرغ محلی آب پز و یه لیوان شیر گاو تازه می اوردموهمونجا می دادم به خوردت( این کار هر ٢ روز اقامتمون بود) بعد هم که می امدی داخل خونه با ما لقمه می خوردی . خداییش هوا عالی بود من با خودم کلی لباس گرم و بافتنی برده بودم اما هیچ کدومش استفاده نشد و حتی بعضی از روزها بازیرپوشت می گشتی روز اول برای ظهر مامانی ناهار پخت برای آقا جون(پدر بابایی) خیرات کرد اخه نزدیک به سالگرد فوتشون بود و تو هم همراه عمه جون برای توزیع غذا ها می رفتی و یکی از همسایه ها برات از باغشون گل چید و تو خیلی ذوق کرده بودی

خلاصه ما ٢ روز شمال بودیم و تو خیلی خانم بودی و همه جوره با من همکاری می کردی تمام اولین ها رو امسال تجربه کردی برای اولین بار دریا رفتی کلی اب بازیو خوشحالی، برای اولین بار سوار تله کابین شدی برای اولین بار واویشگا خوردی برای اولین باز از نزدیک گاو و غاز و اردک دیدی و... رفتیم زیارت استانه اشرفیه و میگفتی رفتیم مشهد الهی من قربونت برم که اینقدر خانمی ایشالا قسمت بشه و با هم بریم دوباره .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)