دنیای خیال بچه ها
دیشب که بابایی اومد شما مثل همیشه شروع کردی به شیرین زبونی و یه موضوع عجیب رو مطرح کردی مامان حالش بد بود تو هم نبودی من بردمش دکتر دلشو برید وایجوری ایجوری کرد با دستت به شکمت اشاره می کردی و فشار می دادی بعد بابا منو نگاهی کرد پرسید که حقیقت داره منم با اشاره گفته نه والا خلاصه تا چند دقیه کلی داستان از ماجرای مریضی دوست مامان هستی و مریضی مامان محیا برام تعریف کردی دیگه حقیقتا دلم شور افتاد و گفتم شاید کسی خدایی ناکرده حال نداره و تو کلاس بیان شده . امروز صبح از خاله منظر موضوع رو پرسیدم گفته شما یه دوست جدید داری به نام النا که با هم خاله بازی می کنید و نقش مادر و دختر رو زیاد بازی می کنید.و این موضوع یکی از بازی هاتونه خیلی دوست دارم این النا جون رو ببینم
من جیگرتو برم با این بازیهات
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی