90/8/25
باسلام و تبریک عید غدیر به عرضتون برسونم عید روز شلوغ و پر رفت و آمدی برامون بود ریحانه گلم که ساعت ٥ صبح بیدار شد و طبق معمول علت بیداری خانم (پی پی) بود تا ساعت شد ٦:٣٠ و با هزار تا ناز و ادا خوابیدی و ساعت ٧:٣٠ دوباره پا شدی و من و بابایی هم دیگه از خوابیدن انصراف دادیم برات صبحانه کوکو درست کردم و خوردی و بعد هم میزبانی مهمانان عید و نهار و خواب کم ظهر(علت پی پی) بعد هم رفتیم دیدن بزرگتر ها و دیگر سادات فامیل اما تو سر شب تب کردی فکر کنم به خاطر خستگی و خواب کم بود یا شایدم دندان درآوردن به هر علتی که بود ما مجبور شدیم زود بیایم خونه و تو راه بابایی برای شام مرغ سوخاری خرید اما وقتی رسیدیم خونه شما از شدت بی حالی و گریه حالت به هم خورد و بالا آوردی بعد هم من شیاف استامینوفن برات گذاشتم و خوابیدی و ما شاممون رو با ناراحتی بدون تو خوردیم و همش از خدا می خواستم که دیگه تب نکنی و بلند بشی و بازهم شیطنت بکنی . تا صبح خواب آروم نداشتم و همش نگرانت بودم اما خدارو شکر خوب خوابیدی و صبح بازهم ساعت ٥ بیدار شدی و بازهم(پی پی)ساعت ٦:١٥خوابیدی و من ٦:٢٥ لباساتو پوشوندم تا سوار سرویس بشیم و بریم سرکار تو سرویس خواب خواب بودی تا اینکه کوچولوی سرویسمون پارسا گریه کرد و تورو بیدار کرد اما خدا رو هزاران بار شکر که حالت خوب بود و وقتی هم رسیدیم مهد طبق معمول با خوشحالی زیاد پریدی تو بغل خاله سهیلا خیلی دوست دارم مامانی و لحظه به لحظه برای داشتن چنین دختر مهربان و نازی خدارو شکر و برای سلامتیت دعا می کنم.