ریحانه خانمریحانه خانم، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

ریحانه نفس مامان و بابا

سفر مشهد

سلام امروز  اولین روز  کاری منه بعد از ماه مبارک رمضان و گذراندن چند روز خوب در سفر به مشهد همراه با خانواده عزیزم که خیلی خیلی خوش گذشت و دختر نازم خیلی خوش سفر بود و اصلا مامانی رو اذیت نکرد. برات بگم که بابا جون خوش ذوق برای شما صندلی های عقب ماشین رو مثل اتاق خواب درست کرد یعنی ساکها رو گذاشت کف و با یه تشک صندلی رو هم سطح کرد بعد هم که رفتیم زیارت تو با لبای نازت درب های حرم امام رضا رو بوس کردی و با زم زمه ای که می کنی یعنی صلوات می فرستی صلوات فرستادی وقتی هم که روبه روی ضریح بودیم دستت رو گذاشتی روی سینه ات و سلام دادی در ضمن این تنها عکسی است که ازاولین روز ورود به حرم امام رضادارم اما خیلی خاطره انگیزه چون شما ا...
16 شهريور 1390

مهمانی عمو و...

افطار شب جمعه مهمان عمو علی بودیم بهمون خوش گذشت البته به شما بیشتر چون با ملیکا حسابی شیطونی کردی  جمعه هم خونه بودیم به امید شب احیائ ١٩ خوب استراحت کردیم ولی وقتی رفتیم مسجدحال نداد خیلی زود خسته شدی وبا مامان خانم برگشتی خونه امیدوارم سال اینده اگه عمری باقی بود باهم بریم . راستی برات بگم از مهر خوردنت "اونم از جنس تربت امام حسین (ع)":وقتی من و مامان برای نماز خواندن اماده میشیم باید مهر رو یه جوری مخفی کنیم چون وقتی مهر را میبینی انگار کاکائو دیدی اول کمی جلوی دهانت نگه میداری و مثلا " صلوات میفرستی یه چیزایی اروم میگی بعد حمله میکنی به خوردن وخراشیدن مهر عجب لذتی می بری از خوردنش.فدات بشم ریحون بابا< قربون معرفت خدا...
30 مرداد 1390

یاد ایام

دلم برات تنگ شده بعضی وقتها دلم برای اون زمانی که به تو شیر می دادم تنگ می شه ولی افسوس که ٢ ماهه شیر خشک می خوری اینجا سه ماهه هستی خیلی ناز بودی مامان فدای تو ...
26 مرداد 1390

لذت خواب

مامان جون سلام روز های طولانی ماه مبارک منو خسته کرده متاسفانه عکس جدیدی ازت ندارم که تو وبلاگت بذارم ان شااله روزهای آینده جبران می کنم اینم یه عکس از خوابهای شیرین تو که بعد از کلی شیطنت خوابیدی خیلی دلم برات تنگ شده هر روز صبح که می خوام بیام سرکار کلی با خودم کلنجار می رم که امروزو مرخصی بگیرم و کنار تو توی خونه باشم اما.... ...
26 مرداد 1390

یکی از شبهای دیگه خوب ماه رمضان

جیگر طلا وقتی میریم خونه تو سرحالی و مامان خسته تا ساعت ٥ که شما هم خوابت میگیره می خوابی تا افطار و خودت انگار بوی غذا رو استشمام می کنی و پا می شی دیشب بابایی انگورهای خوشگلی برای دخترش خرید بود آخه تو انگور خیلی دوست داری خیلی شیرین می خوری آدم هوس می کنه  بعد از افطار رفتیم برای بابا جون گوشی خریدیم برای اینکه شما دخمل طلا گوشی بابا رو خراب کرده بودی بعد هم بابا مارو به یک هویج بستنی مهمان کرد و آمدیم خانه ساعت حدود یک شب بود که خوابیدی صبح هم تا توی مهد بیدار نشدی همین خواستم بذارمت توی تختت بیدار شدی و کیفتو برداشتی دنبال خودت روی زمین می کشیدی و به طرف درب خروجی مهد پیش می رفتی خیلی صحنه قشنگی بود موشموشک من دلم کباب میشه با ای...
25 مرداد 1390

لحظه های طلایی

دخترک ناز نازی من روز به روز بزرگتر و فهمیده تر می شه کنجکاوی اش به فضاها و وسایل مختلف خانه بیشتر شده توی همه چی سرک می کشه در هر کاری دخالت می کنه که تمام کارهاش شیرین و دوست داشتنیه فقط خدا به من و بابایی صبر بده که خدایی نکرده با دختر کنجکاوم بد خلقی نکنیم یکی از کارهایی که می کنه مدام توی آشپزخانه اس و دست یه پیچ گاز کلید ماشین لباسشویی می زنه راستی تا یادم نرقته بگم دیشب وقتی بابایی نماز می خواند رفتی روی پشتش و گردنشو گاز گرفتی دلم خیلی براش سوخت ان شائ اله خدا به بابایی سلامتی بده که اینقدر پر حوصله اس و مهربان که هم تو کارهای خونه به مامانی کمک می کنه و هم توقع زیادی برای شام و افطاری نداره و به نان و پنیر راضیه و با روی باز بر خور...
24 مرداد 1390

مهمانی مادر بزرگ

دیشب بهمراه خانواده عمو علی مهمان مامان بزرگ بودیم راستی جای عمو مهدی خالی{ک}حسابی با ملیکابازی کردی.درست دیروز هم مثل بیشتر روزها کم خوابیده بودی ولی تا اخرین لحظه شنگول بودی تا موقعه برگشتن خوابت برد .امروزهم مامان سر کار نرفت چون دیشب خیلی خسته شده بود {از همینجا دستان مامان رو میبوسم }البته اگر شما حسودی نکنی .یادم نره بهت بگم جنابعالی دیروز امدی پیش چرخ خیاطی و یراست نشستی روی پدال چرخ خیاطی خیلی ترسیدی ولی خدا رو شکر چیزیت نشد{دوست دارم فرشته من هر لحظه خدا رو شکر میکنم عزیزم } ...
22 مرداد 1390

ریحانه وماه رمضان 90

سلام:عزیزم وقتی وقت افطار میشه سر سفره نمیدونی چی بخوری نه که خیلی بخوری: یه نفر اونهم بیشتر مامان خانم روزه دار پروانهء تو میشه ولی با این حال همیشه خدا رو شکر میکنم چون خداوند یه فرشته بهم داد اونهم برام یه فرشته اورده .خلاصه برات بگم خونمون فرشته بارونه ...
18 مرداد 1390