ریحانه خانمریحانه خانم، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

ریحانه نفس مامان و بابا

یک شب ماه محرم 90

شب هفتم محرم باهم رفتیم مسجد حضرت زینب  چون جا نبود مامانی تنها رفت و من تو با هم رفتیم هیات. اونجا هم ساکت بودی وهم سینه زدی خدا رو شکر اذیت هم نکردی  در اخر هم یه چرت حسابی  زدی ولی چون بابایی بلد نبود مثل مامانی تو خواب لباساتو بپوشونه { اخه وقت سینه زنی گرمت شده بود } وقت پوشوندن لباس بیدار شدی  دوست دارم
19 آذر 1390

بدون عنوان

امروز سوم محرمه    من و بابا خیلی دلمون می خواد که ان شااله تو یک تربیت اسلامی واقعی داشته باشی نه تظاهر به مسلمان بودن تا هم دنیا رو داشته باشی هم آخرت رو .من و باباجون خیلی دوست داریم و می خواهیم یک میراث خوب یعنی تربیت درست برات بذاریم تو هم به ماکمک کن . راستی ان شا اله از فردا شب می ریم هیات باباینا بابایی خیلی دلش می خواد با تو بره عزاداری امام حسین من می خوام فردا رو مرخصی بگیرم تا باهم بریم واکسن ١٨ ماهگیت رو بزنم خدا کمک کنه تا تو خیلی اذیت نشی واقعا عاشقتم دوست دارم خیی زیاد. ...
8 آذر 1390

شنبه 5 آذر

سلام دخمل نازم شیرین که بودی شیرین ترم شدی هر روزت یک کلمه زیبای جدید رو ادا می کنی تازگیها می گی نقن(نکن) ٥ شنبه با هم رفتیم حمام تو حمام سر لباس دراوردنت و شستنت کلی ماجرا داشتم تا موقعی که حولتو پوشندمت و خواستیم بریم بیرون که بوس مامانو کردی و دلم ضف رفت خیلی شیرین بود و من کلی انرژی گرفتم متاسفانه عکس جدید خوشگل ندارم یه عکس از یک ماه پیش می ذارم ...
5 آذر 1390

90/8/14

امروز شنبه اس و من خیلی خیلی دلم برات تنگ شده و منتظر ساعت تعطیلی هستم و اشتیاق دیدن تو و چگونگی برخورد تو ...
14 آبان 1390

90/2/8

سلام نفسم امروز عکاس میاد مهدتون و قراره عکس بگیره منم به خاله رویا و سهیلا گفتم ٢عکس آتلیه و یک عکس پرسنلی ازت بگیرن امیدوارم مثل همیشه خانم باشی تا عکسات قشنگ بشه
2 آبان 1390

بزرگ شدن

مامانم امروز یکسال و ٤ ماه و٢٣ روزته هر روزی که از عمر زیبات می گذره علاوه بر خانم شدنت کارهای جدید و دوست داشتنی انجام می دی تازگیها یاد گرفتی چشمک می زنی و یه کار دیگم که به قول بابایی ادای حرص خوردنه که دستاتو مشت می کنی و دندونات و روی هم فشار میدی و شروع میکنی به لرزیدن بعدم بابایی غش میکنه و تو از خنده ریسه می ری   خیلی دوست دارم   ...
2 آبان 1390

دلتنگی

مامان جونم عزیزکم دلم خیلی برات تنگ شده متاسفم که به علت فشار کار ی زیاد حتی فرصت نمی کنم به وبلاگت سر بزنم و از حرفای دلم برات بگم اینم یه عکس از مهد کودکت اتاق شیر قبلیه که من داشتم موهاتو شونه می کردم و تو از دستم فرار کردی تازه راه افتاده بودی ...
17 مهر 1390

عاشقتم

تو تپش قلب منی هر وقت بهت فکر می کنم قلبم تاپ تاپ می کنه خیلی دلم برات تنگ شده بعضی از اوقات از شدت دلتنگی بغض می کنم و یکبار هم پیش یکی از همکارام گریه کردم نمی دونم که طی روز تو هم به من فکر می کنی یا نه آخه ظهر وقتی میام دنبالت خیلی سر به هوایی بی نهایت دوست دارم بوس بوس بوس ...
17 مهر 1390