یک شب ماه محرم 90
شب هفتم محرم باهم رفتیم مسجد حضرت زینب چون جا نبود مامانی تنها رفت و من تو با هم رفتیم هیات. اونجا هم ساکت بودی وهم سینه زدی خدا رو شکر اذیت هم نکردی در اخر هم یه چرت حسابی زدی ولی چون بابایی بلد نبود مثل مامانی تو خواب لباساتو بپوشونه { اخه وقت سینه زنی گرمت شده بود } وقت پوشوندن لباس بیدار شدی دوست دارم
نویسنده :
مامان و بابا
12:41