بازم مدرسم دیر شد
نفسم امروز بازهم مثل دیروز خواب موندیم البته دیشب خونه خاله تهمینه بودیم و تو با طاها و طهورا و راحیل کلی بازی کردی و خوشحال بودی صبح که بردمت مهدساعت ٩بود و تو هنوز خواب بودی اما وقتی وارد اتاق شدی از صدای بچه ها و تلویزیون بیدار شدی و نمی خواستی بری توی کلاس من خیلی سعی کردم تا با دل خوش و بدون گریه بری ولی نشد و علیرغم تمام تلاشم بازهم با گریه رفتی بغل رویا جون خیلی ناراحت شدم و جیگرم کباب شد اما سهیلا جون گفت نگران نباشم الان آروم میشی . خیلی دوست دارم و وقتی یاد خنده ها و خوشحالی دیشبت می افتم خیلی ذوق می کنم و بیشتر دلتنگت میشم بوس بوس راحیل طهورا طاها و عزیز دل مامان ریحانه طهورا دخمل خاله  ...