ریحانه خانمریحانه خانم، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

ریحانه نفس مامان و بابا

بازم مدرسم دیر شد

نفسم امروز بازهم مثل دیروز خواب موندیم البته دیشب خونه خاله  تهمینه بودیم و تو با طاها و طهورا و راحیل کلی بازی کردی و خوشحال بودی صبح که بردمت مهدساعت ٩بود و تو هنوز خواب بودی اما وقتی وارد اتاق شدی از صدای بچه ها و تلویزیون بیدار شدی و نمی خواستی بری توی کلاس من خیلی سعی کردم تا با دل خوش و بدون گریه بری ولی نشد و علیرغم تمام تلاشم بازهم با گریه رفتی بغل رویا جون خیلی ناراحت شدم و جیگرم کباب شد اما سهیلا جون گفت نگران نباشم الان آروم میشی . خیلی دوست دارم و وقتی یاد خنده ها و خوشحالی دیشبت می افتم خیلی ذوق می کنم و بیشتر دلتنگت میشم بوس بوس راحیل طهورا طاها و عزیز دل مامان ریحانه طهورا دخمل خاله  ...
17 دی 1390

90/8/25

  باسلام و تبریک عید غدیر  به عرضتون برسونم عید روز شلوغ و پر رفت و آمدی برامون بود ریحانه گلم که ساعت ٥ صبح بیدار شد و طبق معمول علت بیداری خانم (پی پی) بود تا ساعت شد ٦:٣٠ و با هزار تا ناز و ادا خوابیدی و ساعت ٧:٣٠ دوباره پا شدی و من و بابایی هم دیگه از خوابیدن انصراف دادیم برات صبحانه کوکو درست کردم و خوردی و بعد هم میزبانی مهمانان عید و نهار و خواب کم ظهر(علت پی پی) بعد هم رفتیم دیدن بزرگتر ها و دیگر سادات فامیل اما تو سر شب تب کردی فکر کنم به خاطر خستگی و خواب کم بود یا شایدم دندان درآوردن به هر علتی که بود ما مجبور شدیم زود بیایم خونه و تو راه بابایی برای شام مرغ سوخاری خرید اما وقتی رسیدیم خونه شما از شدت بی حالی و گریه حال...
28 آذر 1390

یاد ایام

دلم برات تنگ شده بعضی وقتها دلم برای اون زمانی که به تو شیر می دادم تنگ می شه ولی افسوس که ٢ ماهه شیر خشک می خوری اینجا سه ماهه هستی خیلی ناز بودی مامان فدای تو ...
26 مرداد 1390